جدول جو
جدول جو

معنی سق واش - جستجوی لغت در جدول جو

سق واش
از گیاهان علفی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
دستگاهی که به وسیلۀ آن سم پاشی کنند، آنکه سم می پاشد، پاشندۀ سم، مامور دفع آفات که مزارع و باغ ها و جاهای دیگر را بر ضد حشرات و آفات نباتی سمپاشی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
هم سبق. هم درس. هم شاگردی. (آنندراج) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زْ)
نام یکی از انواع گیاهان وحشی در لهجۀ مردم لاهیجان و لفمجان است. (فرهنگ گیلکی ستوده)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
دهی جزء دهستان کیوی بخش سنجیبد شهرستان هروآباد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ)
ابن مقلدبن مسیب، ملقب به معتمدالدوله. یکی از امیران موصل و از قبیلۀ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هجری قمری در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت. (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب). در فوات الوفیات نام و ترجمه احوال وی راچنین آرد: قرواش بن مقلدبن مسیب رافع مکنی به ابوالمنیع و ملقب به معتمدالدوله، حکمران موصل است که در قلمرو حکومت خود برای حاکم خطبه خواند و سپس از وی برگشته و برای قادر عباس خطبه خواند. حکمران مصر لشکری به جنگ وی تجهیز کرد و به موصل گسیل داشت تا خانه او را غارت کردند و دوهزار دینار طلا از وی گرفتند. او از دبیس بن صدقه برای دفع آنان کمک خواست و با پشتیبانی وی بر لشکر مصر ظفر یافت و گروه بسیاری از آنان را کشت. وی شاعری بود ظریف و دو خواهر را با هم به زنی گرفته بود و بدین سبب او را نکوهش میکردند. او در پاسخ سرزنش مردم میگفت: ما الذی یستعمل من الشرع حتی تتکلموا فی هذا الامر. برکه برادرزادۀ او وی را گرفت و به زندان افکند و خود را زعیم الدوله لقب داد ولی دولتش دیری نپائید، پس از وی ابوالمعالی قریش بن بدران بن مقلد برادرزادۀ او روی کار آمد و در نخستین فرصت قرواش عم خود را بیرون آورد و او را با شکنجه کشت، و برخی گویند که قرواش در زندان به سال 444 وفات یافت. قرواش پنجاه سال حکومت کرد. از اشعار اوست:
ﷲ درّ النائبات فانها
صداء اللئام و صیقل الاحرار
ماکنت الا زبره فطبعتنی
سیفاً و اطلق صرفهن غراری.
و نیز:
و آلفه للطیب لیست تغبه
منعمهالاطراف لیّنهاللمس
اذاما دخان النّد من جیبها علا
علی وجهها ابصرت غیماً علی خمس.
(فوات الوفیات چ تهران ج 2 ص 132 و ص 239). و رجوع شود به کامل ابن اثیر ج 9 ص 228، 229، 234، 244
ابن حوط ضبّی. از شاعران است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ)
فعوال است از مادۀ قرش، و آن در لغت به معنی کسب و جمع آمده. (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 239) ، ناخوانده به مهمانی آینده، بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبق تاش
تصویر سبق تاش
هماموز همشاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
زهر پاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاوات
تصویر سقاوات
باشگیان باشه ای ها تیره ای از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان سگ، سگ بان
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی برای سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی تک ساقه با گل های سفید سمیاز خشکیده ی این گیاه برای
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است، بوته ای که بسیار سمی است
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی را که شب ها با شمع یا چراغ روشن کنند، سووشن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع علف هرز که بیشتر در زمین کشاورزی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
پیروز، غالب، قویتر، برتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز که در لابه لای نهال شالی ریشه دوانده و پخش شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت، نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف، خوراک دام
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیابی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی